سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اولین روز تحصیلی

دوشنبه 84 شهریور 21 ساعت 4:33 عصر

گفته بودم که در آزمون ورودی تحصیلات تکمیلی جامعه الزهراء شرکت کرده ام ...بله قبول شدم ،روز شنبه هم  راسماً پس از مراسم افتتاحیه کلاسهایمان شروع شد،ترکیب کلاسمان خیلی جالب است ،از دخترخانمهای مجرّد گرفته تا خانمهای جا افتاده ای که دیگر دغدغهءمهد کودک و غیره راندارند .آن روز خانمی کنارم نشسته بود که خیلی نگران بچه اش بود محور تمامی صحبت هایش دخترک نازنینش بود ودیگری هم که اگر چه شرایط مشابهی داشت ولی دلتنگی اش را از سکوتش می شد فهمید و...امّا تاثیر گذار تر محاسبات ریاضی خانمی بودکه او هم همسر یک روحانی بود،او پس از تفکری زبانی وچرتکه اندازی گفت:"ماهیانه هشت هزارتومان هزینهء مهد و دو هزاروپانصدتومان هم هزینهء سرویس،جمعاًمی شود ده هزاروپانصدتومان "وبعد از لحظه ای تفکر گفت:"این برای شهریهءما خیلی زیاد است ."درحالیکه آن هزینه از نظر خیلی ها فقط ده ونیم تا است.

اما یک معرفی دست و پا شکسته در مورد تحصیلات دینی خانمها

و تصاویری هم از حوزه خواهران

 


نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]


ادامه تحصیل

شنبه 84 شهریور 19 ساعت 5:34 عصر

    

پس از یک دوره دو ساله فراغت از تحصیل این بار با رایزنی های متعدد و بذل اندیشه ای فراوان تصمیم گرفتم که در جامعه الزهراو در دوره تحصیلات تکمیلی ( کارشناسی ارشد )مشغول به تحصیل شوم .بگذریم از اینکه چقدر در فرصت باقی مانده از ثبت نام تا امتحان به بهانه مطالعه از زیر بار لباس شستن و غذا پختن و...فرار کردم، بالاخره روز امتحان  فرا رسید  ، آن روز همسرم مرا تا جامعه الزهرا همراهی کرد و در تمام طول آزمون بر روی نیمکت بیرونی ساختمان منتظر من ماند ...بشنوید از جلسه امتحان   امتحان با تاخیری در حدود نیم ساعت آغاز شد جاذ به های  موجود در آن فضا مانع از آن می شد که من درگیر اضطراب واسترس شوم . خانم مراقبی که مدام لبهایش می جنبید و تق تق ذکر شمارش به گوش میرسید ،آن دیگری که بسیار لاغر بود و یا آن خانمی که قوز کرده راه می رفت...خلاصه نوبت تو ضیع دفتر چه های آزمون رسید ،از پشت  بلند گو  خانمی گفت :خواهران مُوّزِع لطفا دفترچه های آزمون را توزیع کنند .وبه فاصله کمی دو باره شنیدم :خواهران مُطَبِق لطفا کارتهای ورود به آزمون را جمع آوری کنند .تناسب موزع ومطبق برایم جالب بود ....آن روز هم مثل همیشه در راه بازگشت به خانه گوش همسرم پر بود از حرفهای اینچنینی من .(نا گفته نماند این امتحان خوش یمن باعث شادی ما پس از دو روز دلگیری شد .)  


نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]


اولین سالگرد ازدواج

جمعه 84 شهریور 18 ساعت 10:24 صبح

   آن شب - مصادف با شب میلاد حضرت زینب (سلام الله علیها)- همسرم میز زرد رنگ آشپزخانه را  همراه دو صندلی اش در اتاق نشیمن گذاشته بود و با ذوق و سلیقه ای تمام دو شاخه رز قرمز رنگ  دو شمع نقره ای قاب عکسی از خاطرات جشن عروسی مان ظرفی از میوه های تابستانی را زینت آن قرار داده بود.پس از نماز مغرب و عشاء وپوشیدن لباسهای رسمی رو درروی هم نشستیم و دوباره همان حس خجالت که در اولین روزهای زندگی مشترکمان در من بود در وجودم زنده شد از نگاهش خجالت می کشیدم و نمی توانستم چشم درچشمهایش بدوزم.کمی جدی  با هم صحبت کردیم  از خاطراتمان از روزهایی که با هم داشتیم و از اینکه آیا ازیکدیگر راضی هستیم ؟  ...خلاصه نوبت تقدیم هدایا وبخش پر هیجان ماجرا شد ظاهرا تمام هدیه ئ او جعبه ئ کوچک وسبکی به اندازه ساعت مچی بود .وقتی در جعبه را باز کردم با نا باوری دیدم  فیش سفر به حج عمره است آنقدر خوشحال شدم که گریه کردم وبی اختیار به یاد دو روز قبل افتادم که به طور ناگهانی به دلم آمد .نکند هدیه ئ او حج عمره باشد .هق هق کنان گفتم راستی که دل به دل راه دارد خیلی زود به خانه زنگ زدم و مژده ئ این هدیه ئ زیبا را به خانواده دادم بعدها خواهرم می گفت همه ئ ما خیلی خوشحال شدیم وپدر هم با شنیدن این خبر لبخندی حاکی از رضایت و شادکامی بر لبانش نشست درست در لحظه ای که هیجانات فرو کش کرد  هدیه ئ    او را که از چند هفته پیش خریده بودم علنی کردم و او که اصلا فکرش را هم نمی کرد بسیار خوشحال شد .البته تی شرت اوکمی تنگ بود  ولی من بالاخره توانستم او را غافلگیر کنم  .            


نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]