• وبلاگ : يادداشتهاي همسر يك روحاني
  • يادداشت : ما و لبنان ؟
  • نظرات : 225 خصوصي ، 179 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اول سلام...

    نمي دونم .... هيچي نمي دونم.... انگار آدم تو تنهايي خيلي بيشتر مي تونه به خدا نزديك شه.... اما... حرف من يه چيز ديگس... ما يه سري بر و بچ بوديم كه زير منبر حاج آقا ابوالقاسمي(ديگه ميون ما نيستن) مي نشستيم و درس شهادت زمزمه مي كرديم... اما... حالا كه حاج آقا رفت... نمي دونم چيكار كنم... دارم ديوونه مي شم... گاهي فكر مي كنم اگه خدا مرگ مارو شهادت نذاره و ما به مرگ معمولي بميريم... نه ... خدا اون روزو نياره... ببخشيد سرتونو درد اوردم، آخه دلم خيلي پره، از كيا؟... از كسايي كه بويي از اخلاص نبردن....ازكسايي كه بويي از خدايي بودن نبردن... از كسايي كه....

    آخ يادم رفت مي خواستم چند خط پيش نظرم رو تموم كنم...راستي!! يه وقت فكرنكنين من خيلي آدم مخلصيم... نه بابا بي تعارف، خودتون قضاوت كنين اگه مخلص بودم كه تا حالا شهيد شده بودم...نه؟؟؟!!

    راستي وبلاگتون خيلي قشنگه ... نمي دونم وبلاگ منم قشنگه يا نه،اگه خوشتون اومد خبر بدين كه توي لينكامون آدرسامونو بنويسيم. اما به هر حال برگ سبزي است براي سلطان دلها.... حسين...

    تو رو خدا برام دعا كنين...بيچاره ايم...