امشب وقتی از خانه پدری برگشتم احساس کردم همسرم خیلی با عجله خانه را ترک کرده است . وقتی به خانه آمد ، پس از سلام و احوالپرسی گفت : « دم غروب که تنها بودم رفتم سراغ تلویزیون . یک مداحی پخش می کرد . دلم گرفت ، تصمیم گرفتم برای نماز به حرم بروم » . بعد از شنید ن حرفهایش و دیدن لباس مشگی اش ، من هم حس غریبی پیدا کرد م .
و بدین ترتیب محرم در خانه ما آغاز شد.
نوشته شده توسط : همسر یک روحانی
نظرات دیگران [ نظر]