دیروز وقتی به همراه مادر و خواهرم در حال بازگشت از مهمانی به خانه بودم ، جلوی درب آستانه با صحنه تکان دهنده ای مواجه شدم. در کنار فضای سبز میدان ، دختر نوجوانی که بیشتر از سیزده سال نشان نمی داد به همراه دختر بزرگتر از خودش در حال گپ و گفتگو با پسری جوان بودند.
عامل تعجب من سیگاری بود که پسرک در دست داشت و به دختر کوچکتر تعارف ، که اصرار می کرد. وقتی این صحنه را دیدم کنجکاوانه در گوشه ای ایستادم تا باقی جریان را شاهد باشم. دخترک با دستش محکم جلوی دهانش را گرفته بود و با لبخندی حاکی از خجالت از گرفتن سیگار خودداری می کرد. دختر بزرگتر به کمک پسرک آمد و با تحکم سیگار را به دخترک داد و او هم با نیم نگاهی به اطرافش پُکی کوچک به سیگار زد و سریع آن مخفی کرد. در این حال که متوجه شد من شاهد ماجرا هستم ، موضوع را به دوستانش گفت و من با بلند شدن پسر رویم را برگرداندم.
تمام دیروز و امروز یاد آن صحنه روحم را می آزارد.
نوشته شده توسط : همسر یک روحانی