_ بیشتر علاقه دارم که از دور و در خبرها نتایج مسابقات تیم ملی را بشنوم ، تا اینکه در دوساعت پر از اظطراب به نتیجه نهائی برسم. اما امروز جو گیر شدم و به همراه آقای همسر به تماشای مسابقه ایران و پرتقال نشستم . جناب همسر در نیمه اول سر امتحان بود و در ابتدای نیمه دوم به منزل رسید . من نیز در نبود او برای ابراز همدردی ! تلویزیون را خاموش کرده بودم . به هر حال از جام جهانی حذف شدیم . شنیده بودم که پرتقال تیم قوی ای است ، و نتیجه آن را هم در بازی دیدیم . البته من هم مثل خیلی ها فکر می کردم که پرتقال می برد.
_ نمی دانم چرا ؟ ولی هر وقت فردوسی پور را می بینم دلم به حال مادرش می سوزد . ناخودآگاه احساس می کنم در کودکی اش پسر خیلی شر و شیطونی بوده است و به اصطلاح « از دیوار راست بالا می رفته » از بس پرجنب و جوش است و یکجا بند نمی شود ( از این جور بچه ها خوشم می آید).
_ فصل امتحانات است و خانه ناگزیر فضای درسی به خود گرفته . هر دوی ما خوشحالیم که هفته آخر امتحانات است و فصل رهایی ! نزدیک.
نوشته شده توسط : همسر یک روحانی
دوستی از یکی از شهرستانها برایم مطلبی ارسال کرده است . بد نیست یادداشتهای سایر همسران روحانی را نیز در اینجا بیاورم البته بدون هیچ دخل و تصرفی !
نوشته شده توسط : همسر یک روحانی
بازهم چهارده خرداد و خاطرات آن روز :
آن روز برای اولین بار در عمرم گریه پدرم را دیدم. آن قدر کوچک بودم که از غم رفتن امام تنها سایه حزن و اندوهی طولانی را در خانه به یاد دارم. و صبحی که با گریه پدر و مادر بر سر سفره صبحانه آغاز شد و صبحانه ای که نا تمام ماند . خوب به یاد دارم من و هم سالانم درباره این موضوع صحبت می کردیم که « آیا تو امام را از نزدیک دیده ای ؟» و حسرت کودکانه ای که در پی این سوال برای من و بسیاری دیگر از ندیدن امام در دلمان به وجود می آمد .
دیشب با همسرم یکبار دیگر فیلم « از کرخه تا راین » را تماشا کردیم . پس از آن از شبکه یک تصاویر جدید و جالبی از امام و حوادث آن روزها پخش می شد که بسیار تاثیرگذار بود ، دیدن آن تصاویر بازهم مرا به چهارده خرداد برد و همان گریه پدر و ... .
نوشته شده توسط : همسر یک روحانی
در یکی از همین روزهای لطیف بهاری صحنه زیبایی دیدم :
اول بگویم ساختمان مهد کودک جامعة الزهرا با ساختمان آموزشی که محل تشکیل کلاسهاست کمی فاصله دارد. مهد کودک در محل ورودی و ساختمان آموزشی پس از آن قرار دارد.
آن روز پس از گذشتن از مهد کودک و تماشای دوباره مادران و بچه های ریز و درشت رنگارنگشان ، راهی ساختمان آموزشی شدم. دم در نگهبانی مادری به همراه فرزند تقریبا چهار ساله اش از مهد رد شده و به آنجا رسیده و ظاهرا مادر از خانم نگهبان تقاضا می کرد که اجازه دهد فرزندش همراه او به کلاس رود. وقتی نگاه امیدوار کودک به خانم نگهبان و لحن صحبت مادر را دیدم فهمیدم جریان از این قرار است که فرزند به مادر اصرار کرده که « قول می دهم بچه خوبی باشم ، من را با خود به کلاست ببر» صحنه زیبا از نظر من برق امیدی بود که در چشمان آن پسر بچه دیدم . گویی تمام وجودش یکپارچه امید به خانم نگهبان بود و لبخندی بر لب که حاکی از اطمینان قلب بود .
با خود فکر کردم چه امید زیبایی! و زیباتر اینکه اگر بنده ای اینگونه به خدا امید بندد دیگر چه غم دارد . خواهرم همیشه می گوید : « معامله خدا با بندگان به قدر امید و حسن نظر بنده به خدایش است »
چند روز پیش در جامعة الزهرا گلدانهای زیبایی از گلهایی شمعدانی و شاه پسند حراج کرده بودند . یک گلدان شمعدانی را چهارصد و پنجاه تومان خریدم و آوردم منزل .
در ضمن ، دوستان زیادی به وبلاگم لینک داده اند که از بسیاری اطلاع ندارم. پیام بگذارید تا من هم لینک وبلاگ شما را اینجا بیاورم.
نوشته شده توسط : همسر یک روحانی
در کلاس مبانی ترجمه قران کریم ، وقتی استاد درباره نکته های دقیق و ظریف لغتها و عبارتهای قرانی و رعایت آنها در ترجمه قران مطالب جدید و جالبی گفت ، تازه فهمیدم که ترجمه قران یعنی چه ! مطالب مورد بحث آنقدر برایم جذاب بود که شب در خانه ، آنها را برای همسرم بازگو کردم و با هم درمورد آنها صحبت کردیم و او هم نکاتی دیگر برایم در همین موضوع گفت . از امروز به بعد قران را جور دیگری خواهم دید.
برای مطالعه بیشتر و انجام تحقیقات کلاسی سی دی جامع التفاسیر و جامع الاحادیث را هم تهیه کردیم. تا چند دقیقه پیش هم در حال کار کردن با انها بودم که خیلی مفید بود.
امروز برای دومین بار اتفاق اسفناکی رخ داد ! درست وقتی که با حس تمام در حال آب پاشی گلها با آب پاش بودم و از تمیز کردن برگهای چند گلدان منزلمان لذت می بردم .....با احساس بوی شیشه شوی ، ناگهان متوجه شدم که به جای آب ، به گلها مایع شیشه شوی پاچیده ام !!! و با دست پاچگی ....
اینکه مدتی است در اینجا ننوشته ام نه به دلیل بی تفاوتی به عرف وبلگ نویسی و یا بی احترامی به پیامهای شما با شد . بالاخره برای هر کاری اوج و فرودی است که امیدوارم زودتر، بهتر و بیشتر بنویسم.
نوشته شده توسط : همسر یک روحانی