سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اولین سالگرد ازدواج

جمعه 84 شهریور 18 ساعت 10:24 صبح

   آن شب - مصادف با شب میلاد حضرت زینب (سلام الله علیها)- همسرم میز زرد رنگ آشپزخانه را  همراه دو صندلی اش در اتاق نشیمن گذاشته بود و با ذوق و سلیقه ای تمام دو شاخه رز قرمز رنگ  دو شمع نقره ای قاب عکسی از خاطرات جشن عروسی مان ظرفی از میوه های تابستانی را زینت آن قرار داده بود.پس از نماز مغرب و عشاء وپوشیدن لباسهای رسمی رو درروی هم نشستیم و دوباره همان حس خجالت که در اولین روزهای زندگی مشترکمان در من بود در وجودم زنده شد از نگاهش خجالت می کشیدم و نمی توانستم چشم درچشمهایش بدوزم.کمی جدی  با هم صحبت کردیم  از خاطراتمان از روزهایی که با هم داشتیم و از اینکه آیا ازیکدیگر راضی هستیم ؟  ...خلاصه نوبت تقدیم هدایا وبخش پر هیجان ماجرا شد ظاهرا تمام هدیه ئ او جعبه ئ کوچک وسبکی به اندازه ساعت مچی بود .وقتی در جعبه را باز کردم با نا باوری دیدم  فیش سفر به حج عمره است آنقدر خوشحال شدم که گریه کردم وبی اختیار به یاد دو روز قبل افتادم که به طور ناگهانی به دلم آمد .نکند هدیه ئ او حج عمره باشد .هق هق کنان گفتم راستی که دل به دل راه دارد خیلی زود به خانه زنگ زدم و مژده ئ این هدیه ئ زیبا را به خانواده دادم بعدها خواهرم می گفت همه ئ ما خیلی خوشحال شدیم وپدر هم با شنیدن این خبر لبخندی حاکی از رضایت و شادکامی بر لبانش نشست درست در لحظه ای که هیجانات فرو کش کرد  هدیه ئ    او را که از چند هفته پیش خریده بودم علنی کردم و او که اصلا فکرش را هم نمی کرد بسیار خوشحال شد .البته تی شرت اوکمی تنگ بود  ولی من بالاخره توانستم او را غافلگیر کنم  .            


نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]


بازهم حرم و ...

جمعه 84 اردیبهشت 30 ساعت 11:59 صبح

امروز من هم مانند بسیاری از همسران روحانی به همراه همسرم رفتیم تا در مراسم پرده بردا ری  گنبد  بارگاه  مطهر حضرت معصومه  شرکت کنیم .بگذریم از اینکه بنا بر اعلام عمومی توقع داشتیم مراسم طی ساعات 6 الی   6/ 30 برگزار شود واینکه با عجله خود را به حرم رساندیم تا از این فیض محروم نباشیم ودر پی ان دو ساعت روی پاهای عزیز ایستادیم تا وقت غروب و... . درحیاط مسجد اعظم بر روی سکوی مقابل مسجد ایستاده بودم وبیش از انکه به برنامه ها توجه کنم مجذوب برخوردها ورفتارهای افراد در ان جمع بودم ... دیدم که خانمی در ان شلوغی در گوشه ای جایی برای خود پهن کرده است وذکر شمارش هم به دستش درحال تسبیح وذکر خداوند تعالی ... که نا گهان با چهره ای برافروخته ورگهایی متورم در ناحیه  گردن با فریادی که از اعماق حنجره اش خارج می شد رو به دختری جوان نعره  میکشید که ای پدر فلان فلان شده تو مثلا آمده ای زیارت ... دیدم وشنیدم وبه فکر فرو رفتم . آن روز در راه برگشت به خانه با تعجب این خاطره را برای همسرم تعریف کردم.


نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]


سیگار و من

جمعه 84 اردیبهشت 30 ساعت 11:55 صبح

 

دیروز وقتی به همراه مادر و خواهرم  در حال بازگشت از مهمانی به خانه بودم ، جلوی درب آستانه با صحنه تکان دهنده ای مواجه شدم. در کنار فضای سبز میدان ، دختر نوجوانی که بیشتر از سیزده سال نشان نمی داد به همراه دختر بزرگتر از خودش در حال گپ و گفتگو با پسری جوان بودند.

عامل تعجب من سیگاری بود که پسرک در دست داشت و به دختر کوچکتر تعارف ، که اصرار می کرد. وقتی این صحنه را  دیدم کنجکاوانه در گوشه ای ایستادم تا باقی جریان را شاهد باشم. دخترک با دستش محکم جلوی دهانش را گرفته بود و با لبخندی حاکی از خجالت از گرفتن سیگار خودداری می کرد. دختر بزرگتر به کمک  پسرک آمد و با تحکم سیگار را به دخترک داد و او هم با نیم نگاهی به اطرافش پُکی کوچک به سیگار زد و سریع آن  مخفی کرد. در این حال که متوجه شد من شاهد ماجرا هستم ، موضوع را به دوستانش گفت و من با بلند شدن پسر رویم را برگرداندم.

  تمام دیروز و امروز یاد آن  صحنه روحم را می آزارد. 

 


نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]


این انصار دین الله

شنبه 84 فروردین 20 ساعت 11:28 صبح

همیشه تا به امروز وقتی به واقعه کربلا فکر می کردم تمامی مسلمانان معاصر امام حسین (ع) را گنهکار دانسته ومحکوم می کردم ؛ معتقد بودم بجزهفتادو دو تن که در کربلا به شهادت رسیدند و زنان  و کودکانی که به اسارت برده شدند ، دیگر مسلمانان در امر یاری ولی خدا کوتاهی کردند .ولی امروز در مطالعه ای که در این زمینه داشتم متوجه شدم که چنین نیست!.چه بسا گروهی از مسلمانان ان دوره که همچون امروز امکان اگاهی سریع از وقایع نبود پس از گذشت روز عاشورا این خبر را شنیدند ویا برخی هم که اطلاع داشتند – مانند مختار که به جرم همکاری با مسلم بن عقیل در زندان عبیدالله بن زیاد به سر می برد – توانٍ کمک به امام حسین علیه السلام را نداشتند.


نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]


اولین یادداشت

دوشنبه 83 اسفند 24 ساعت 9:50 عصر
با سلام این اولین یادداشت من است.منتظر مطالب بعدی من باشید.

نوشته شده توسط : همسر یک روحانی

نظرات دیگران [ نظر]


<      1   2   3   4